2024/9(September)/20
جمعه، ۳۰ شهريور ۱۴۰۳

ماندگاری برخی آثار قدما و ماندگاری در طبیعت

لغت ماندگاری در گذر زمان معنا پیدا می کند و به منحصه ظهور میرسد. در نتیجه ماندگاری ارتباط مستقیمی با تاریخ دارد. البته شاید از جهات دیگری غیر از تاریخ هم بتوان، ماندگاری در طبیعت را مورد بررسی قرار داد. که تاریخ نیز دیدگاههای بسیاری در دل دارد. می توانیم راز ماندگاری در تاریخ را با مثالی ساده بیان کنیم:
اگر تاریخ را به دایره ای تشبیه کنیم، کسانی که از مرکز دایره فاصله داشته باشند؛ در حواشی تاریخ قرار میگیرند و از چرخه روزگار، راحت تر پَرت می شوند اما کسانی که در مرکز دایره قرار میگیرند؛ جایگاهی با ثبات تر دارند. پاندول هم مثال دیگری از چرخه میتواند باشد. پایین پاندول پر از نوسان و سردرگمیست ولی در رأس پاندول، ثبات و نوسان بسیار کمی وجود دارد. حال چگونه مرکز دایره و یا رأس پاندول تاریخ را می توان یافت!؟
ابتدا با تفکر در موضوع رأس و یا نقطه مرکز، سوالات پاسخ داده می شوند. بعنوان مثال اگر از حواشی دایره بگذریم به مرکز یا اصل موضوع خواهیم رسید. در نتیجه اصل هر موضوعی، راز هستی آن موضوع می باشد. ملاصدرا تشابهِ تمام عناصر عالم را در وجود داشتن آن عنصر (وجود یا همان مخالف عدم) می داند و وجود در تمام موجودات،  یک واحد  است که نیازی به توضیح در مورد یگانه بودن و یک اصل در تمام موجودات نمی باشد. البته شاید بیت زیر بی ربط به موضوع بحثمان نباشد:

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش    باز جوید روزگار وصل خویش

هر که به اصل خود و یا اصل موضوع رسید؛ هستی را در دستان خود قرار داده، چون هستی از یک واحد (همان وجود) نشأت گرفته و شاید به همین خاطر است در عین پیچیدگی های کل هستی، می توان آن را بسیار ساده دید و شاید غیر از این نباشد.
در هر صورت اصل در هر موضوعی بدون اضافات (که دست و پاگیر و گمراه کننده هستند) انسان را به راز هستی نزدیک می کند زیرا هستی براساس این اصل، در حرکت است. چون هستی در ادامه ی حیات خود می باشد و تا زمانی که هستی وجود دارد، پس تمام عناصری که با هستی حرکت می کنند، ادامه پیدا می کنند و این همان ماندگاریست.
حال چطور می توان به اصل موضوع رسید!؟ به نظر بنده این سوال، به قلب سلیم، دانشی کافی و تلاشی بسیار نیاز دارد.
 
البته می توان از اصل موضوع در مسائل مختلف بهره گرفت. در تدریس اشاره و کمک گرفتن از اصل موضوع، یادگیری را صد چندان میکند و عدم توجه به اصل، نه تنها پیشرفتی حاصل ندارد بلکه اغلب باعث عقب ماندگی می شود. به عنوان مثال یکی از دوستان بنده در باشگاه بدنسازی به شاگردش تکنیکهای بلند کردن هالتر (وزنه) را با طریقه ی نفس کشیدن علمی (دم در هنگام پایین آوردن وزنه و بازدم در زمان بالا بردن آن) بوده است. ایشان متوجه شدند که هرچه از تکنیکهای علمی و ریزه کاریهای فیزیکی و تجربی تنفس، برای شاگرد خود، توضیحات بیشتری میدهد؛ شاگرد از تنفس عادی خویش دورتر میشود و حرکت را به صورت اشتباه تری انجام می دهد. دوست بنده با مشاهده ی این وضعیت، شاگرد را از آن تکنیکها رها کرده و آرامش و حالت طبیعی او را بازگرداندند. پس از چند لحظه ای استراحت، حرکت هالتر شاگرد با توصیه ی استاد (انجام دادن بصورت غریضی) به نحو احسن انجام گرفت.
البته باید تلاش برای بدست آوردن دانش بر تمام تکنیک ها و قوانین فیزیکی، اهتمام شود، اما بدون درک اصل موضوع، انسان هیچگاه به موضوع مسلط نشده و یا درک درستی از آن را بدست نمی آورد.

عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی    عشق داند که درین دایره سرگردانند

«حافظ»

به نظر بنده گفته ی حافظ، به بهترین شکل راز هستی و ماندگاری و رابطه ی عقل و عشق را تفسیر میکند:
استدلالیان، راز طبیعت را به قول خود یافته اند اما عشق (قلب) می داند که عقلا درین طبیعت حیران و سرگردان هستند. که عشق هم باید بداند و دانستن از علم می آید. یعنی اگر عشق بدون عقل باشد؛ بازهم به راز هستی پی نخواهد برد و سرگردان خواهد شد. هیچگاه نمیتوان با یک بال، پرواز کرد. زدن دو بال عشق و عقل، انسان را بالا می برد.

حسین پاسندی یساقی