کنون رزم سهراب و رستم شنو دگرها شنیدستی این هم شنو
یکی داستانست پرآب چشم دل نازک از رستم آید به خشم
اگر تندبادی برآید ز کنج به خاک افکند نارسیده ترنج
ستمکاره خوانمش ار دادگر هنرمند گویمش ار بی هنر
اگر مرگ دادست بیداد چیست؟ ز داد این همه بانگ و فریاد چیست؟
از این راز جان تو آگاه نیست بدین پرده اندر ترا راه نیست
...